شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی
کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را
با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
پادشاهی دلقکی داشت که با همه درباریان مزاح می کرد و آن ها را مسخره می کرد جز یک نفر به نام اصیل الدین.
روزی پادشاه به دلقک گفت: تو چرا همه را مسخره می کنی جز اصیل الدین.
گفت: چون همه به من دو دینار می دهند و او صددینار.
شاه
اصیل الدین را احضار کرد و سبب پرسید، اصیل الدین گفت: دینار به دو تن می
دهند، یکی آن که دستشان بگیرد و دیگر آن که پایشان نگیرد. امیر بسیار خندید
و او را مرخص کرد.
۹۲/۱۱/۰۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.